روایتها درباره کودتای سوم اسفند متفاوت است، به خصوص در بیست سال گذشته که اسناد و مکاتبات و آثار تازهای در این زمینه منتشر شده است. برخی روایتها بر نفوذ، خواست و تاثیر انگلیس اتفاق نظر دارند. بعد از هرج و مرجی که در نتیجه بیکفایتی احمدشاه در ایران به وجود آمده بود و در هر سوی ایران افرادی عَلَم استقلال برافراشته بودند، امضای قرارداد ۱۹۱۹ که بحث رشوهگیری شاه نیز در آن عیان شده بود، انقلاب بلشویکی در روسیه، و پیش از آن قحطی بزرگ در ایران که تنها در سال ۱۲۹۶ شمسی ۱۸۶ هزار نفر در تهران را از بین برد، دولت انگلیس را به این جمعبندی رساند که سودای تجزیه ایران را از سر به در کرده و به فکرایجاد دولتی متمرکز و قوی در ایران برای مقابله با نفود کمونیسم برآید. برکشاندن سیدضیاء و رضاخان با چنین ذهنیتی شکل گرفت.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
از اینجا بود که به نوشته یرواند آبراهامیان، در کتاب ایران بین دو انقلاب: «رضاخان، افسر ۴۲ سالهای از یک خانواده گمنام نظامی وترکزبان در مازندران، که مدارج نظامی را طی کرده و به فرماندهی بریگاد قزاق در قزوین رسیده بود، نیروی تقریبا سه هزارنفری خود را به سوی تهران حرکت داد. پیش از حرکت احتمالا با افسران انگلیسی در قزوین مشورت کرد و از آنان برای افرادش مهمات، آذوقه و مواجب گرفت و … با روزنامهنویسی به نام سیدضیاء طباطبایی ملاقات کرد که مورد اعتماد میسیون نظامی انگلستان بود…»(ص.۱۰۶) این گروه به سمت تهران حرکت کردند و بعد از تسخیر تهران، احمدشاه به اجبار پذیرفت که به رضاخان لقب سردار سپه بدهد و سیدضیاء را نخست وزیر کند. اما این که رضاشاه در ادامه حرکتش به سمت قدرت مطلقه، از انگلیس دستور میگرفت حداقل با چند روایت چندان همخوانی ندارد. چنان که عباس میلانی در کتاب نگاهی به شاه آورده است که دولت انگلیس اصرار داشت سید ضیاء بر سر کار بماند و «به گفته سفیر انگلستان (لرد کرزن) او کوشید توطئهگران را از نتایج فاجعهبار تلاشها علیه سید مطلع کند و آنان را از این کار وابدارد اما در این کار ناکام ماند. (ص.22) و سردار سپه کمتر از سه ماه بعد، «در اردیبهشت ۱۳۰۰ سیدضیاء را کنار گذاشت و وزارت جنگ را به دست گرفت. طی نه ماه بعد تسلط خود را بر ارتش تثبیت کرد، ژاندارمری را از وزارت داخله کشور به وزارت جنگ انتقال داد، یارانش در قشون قزاق را جانشین افسران سوئدی و انگلیسی ساخت، و شورشهای ژاندارمری در تبریز و مشهد را فرونشاند.» (ایران بین دو انقلاب، ص.۱۰۷)
در همان سال ۱۳۰۰ او قیام جنگل را سرکوب کرد و در دورانی بسیار کوتاه توانست تجزیهطلبان را در شمال و جنوب بر سرجای خود بنشاند و نظم را جانشین هرج و مرج کند. یک سال بعد با شتابدادن به خروج نیروهای انگلیس از ایران سیاست نزدیکی به آمریکا را در پیش گرفت که نماد بارز آن «پیشنهاد امتیاز شمال به شرکت استاندارد اویل نیویورک و نیز انتصاب آرتور میلسپو به خزانهداری کل ایران بود. (ایران بین دو انقلاب، ص. ۱۱۹)
روایت متکی بر اسناد منتشره از سفارت و وزارت خارجه انگلستان
روایت صادق زیباکلام در کتاب «رضاشاه» که عمده تکیه آن بر اسناد وزارت خارجه انگلیس در کتاب ترجمهشده از سوی دکتر سیروس غنی است، نیز در پی تایید این روایت است با غلظتی افزونتر که: «روح دولت انگلستان هم در جریان به قدرت رسیدن رضاشاه نبود، چه رسد به اینکه آن را طراحی و ساخته و پرداخته هم کرده باشد»(ص.۱۱) او البته درگیریهای داخلی انگلستان و رقابتهایی که بین وزارت خارجه و دولت بریتانیا و برخی جریانات زرسالار - که مورد نظر مورخانی چون عبدالله شهبازی است - اشارهای نمیکند و تکیه اصلی خود را بر مستندات اشاره شده در کتاب سیروس غنی میگذارد.
کتاب ایران؛ برآمدن رضاخان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، بر مجموعه گستردهای از اسناد منتشره از سوی وزارت امور خارجه انگلیس و البته بعضاً وزارت امور خارجه آمریکا بنا شده است و عمده مکاتبات سفارت انگلستان و آمریکا را در مقطع یکی دو سال مانده به کودتای ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۴ را، که رضاخان سردار سپه به رضاشاه تبدیل میشود، در بر میگیرد.
آقای زیباکلام در مقدمه کتابش به نقد روایت رسمی از رضاشاه و دوره او پرداخته ونوشته که چگونه کلیت پارادایم او درباره روایت رسمی جمهوری اسلامی از تاریخ معاصر، مانند حبه قندی در استکان چای گرم به سرعت شروع به اضمحلال کرد و متوجه شد که «صدر و ذیل معلوماتم در مورد ایران آن دوران چقدر سطحی، سادهانگارانه، و ایدئولوژیزده است؛ به صورتی که خلاصه میشود در مشتی تئوریهای توطئه و فرضیههای داییجان ناپلئونی.» (ص. ۱۱)
کدام روایت به حقیقت نزدیکتر است؟ روایت رسمی حکومت ایران یا اسناد
با چنین پیشفرضی است که آقای زیباکلام بر این باور است که تنها یکی از دو روایت حکومتی و یا اسناد منتشره از سوی سیروس غنی میتواند درست باشد. چرا که «نمیتوان میان آنچه در ایران به عنوان "تاریخ" عصر رضاشاه ترویج میشود، با آنچه در اسناد وزارت خارجه انگلستان در مورد او و نحوه به قدرت رسیدنش آمده، نسبتی برقرار کرد. بر اساس روایت اول او عامل انگلستان بود و انگلیسیها وی را به قدرت میرسانند. در حالی که از اسناد رسمی دولت انگلستان ابدا چنین چیزی برداشت نمیشود و آنها نه اساسا آشنایی عمیق و درازمدتی با او داشتند و نه بعدا که او را شناختند شخصیتش را پسندیدند.» (ص. ۱۲)
اما طنز ماجرا اینجاست که اصل کتاب اسنادی که نوشتههای صادق زیباکلام بر اساس آن تحریر شدهف در ایران از بیست سال قبل مجوز گرفته و انتشار آن آزاد و چندین بار تجدید چاپ شده است، اما به کتابی که به آن اسناد استناد کرده، اجازه انتشار داده نشده است.
روایت آقای زیباکلام در چند نشست دانشگاهی درباره رضاشاه و به خصوص این کتاب شنیدنی است. او این نکات را با اشاره در مقدمه همین کتاب و با تفصیلی بیشتر در آن نشستها آورده است. به نوشته آقای زیبا کلام، تا قبل از انتشار کتاب در فضای مجازی چندین نوبت و به اتفاق ناشر آثارش به اداره کتاب ارشاد میروند تا ایرادات و انتقادات را بشنوند و نسبت به برطرفسازی آنها اقدام کنند که در نهایت در یک مورد او قانع میشود و آن اینکه نسبت به نوسازی در عرصه سیاسی و آزادیهای مدنی و قانونی، رضاشاه بسیار کمکار بود و عملا فردی دیکتاتور به شمار میرفت و نوسازی سیاسی را بر نمیتابید. این همان بخشی است که آقای زیباکلام در زمره انتقادات به رضاشاه آن را آورده است. نکتهای که احمد زیدآبادی نیز در کتابش با عنوان الزامات سیاست در عصر ملت – دولت، به آن اشاره کرده و با انتقاد از روشنفکرانی که تئوریسینهای دولت رضاشاه بودند، درباره رفتار سیاسی رضاشاه نوشته است: «نوعی باستانگرایی که به باور مولف، اگرچه دستاوردهای مثبتی در عرصههای مادی تمدن داشت، به تخریب دستاوردهای فکری انقلاب مشروطیت، بهخصوص انتخابات آزاد پارلمانی، اصل تفکیک قوا، و نفی تکثر و تنوع فرهنگی و اجتماعی جامعه ایران … تنها با اعمال دیکتاتوری قابل دوام مدد رساند. (ص. ۵۵)
در نهایت تلاشها و انتظارات و اصلاحات در نهایت به ثمر نمینشیند و کتاب بعد از دو سال معطلی در بخش ممیزی و سانسور وزارت ارشاد، مشمول مجوز نمیشود و آقای زیباکلام ناچار میشود آن را در خارج از ایران و از سوی انتشارات اچ اند اس مدیا و نیز در فضای مجازی منتشر سازد.
کتاب در سیزده فصل سامان یافته است و آنگونه که آقای زیباکلام در مقدمه اشاره کرد، نیت اولیه این بود که کتاب تنها به چگونگی برآمدن رضاشاه و دوره کودتا تا پادشاهی بپردازد؛ اما در فرآیند شکلگیری اثر مباحثی در فضای فکر و فرهنگی ایران رخ داد که خود آقای زیباکلام هم در دامن زدن به آنها کم تاثیر نبود، و آن خدمات رضاشاه بود. فصل سیزدهم کتاب که بیشترین حجم این کتاب را به خود اختصاص داده است شامل دوره ۱۶ ساله پادشاهی رضاشاه و تغییرات و اصلاحاتی است که او ایجاد کرد. به نوشته آقای زیباکلام: «دیگرگونیهای به وجود آمده در طی آن ۱۶ سال (۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰) به قدری گسترده و بعضا عمیق بودند که سیمای ایران را از هر لحاظ تغییر دادند. به گونهای که اگر مشاهدهگری در سال ۱۳۰۴ از ایران خارج میشد و ۱۶ سال بعد به کشور بازمیگشت، باور نمیکرد که این همان ایران ۱۶ سال پیش است.»(ص. ۱۵)
نثر کتاب همانند دیگر آثار آقای زیباکلام روان و ساده است و ارجاعات او به اسناد نیز در پانوشتهای کتاب آمده است. در نسخه منتشرشده در فضای مجازی، فهرست اعلام و نیز منابع کتاب نیامده است که احتمالا نسخه بدون این اضافات است. چرا که در دیگر آثار آقای زیباکلام اصولا این موارد لحاظ شده است.